بازتاب عاشورا در فقه سياسى شيعه (5)


 

نویسنده : سيدضياء مرتضوى




 

ششم. قيام براى تشكيل حكومت اسلامى
 

چنان كه ملاحظه كرديد، بازتاب مستقيم عاشورا در فقه سياسى، به صورتى گستردهصورت نگرفته است. از ميان فقهايى نيز كه به آن پرداخته‏اند على‏رغم برخى تحليلهاىارزشمند كه خود يك مبناى فقهى كلى را به دست مى‏دهد، در بحث هُدنه كه مدخل وروداقدام امام حسين(ع) به فقه سياسى در سخنان اين بزرگان است، فقط علّامه حلّى بود كه از آنبه عنوان يك مستند فقهى بهره جست.
احتمالاً شهيد ثانى نيز مخالف گفته وى نبوده است، چنان كهظاهراً سخن محقق حلّى در شرايع‏الاسلام نيز همان سخن علّامهحلّى در اصل مسأله هُدنه است. هر چند محقّق به خاطرغيراستدلالى بودن كتاب ارزشمند خويش، دليل سخن خود رانياورده است. صاحب‏جواهر نيز على‏رغم خصوصى شمردن وحتى اسرارآميز دانستن آن، به صورتى محدود به آن استشهادكرده است. سخن علّامه نيز مورد نقد جدى فقهاى بعدى قرار
گرفته است. در ميان فقيهان شناخته شده‏اى كه ما تا پيش از دوره معاصر سراغ داريم كسى رانيافتيم كه در تحليل فقهى خود به صراحت از حركت سيدالشهدا(ع) براى دستيابى به يكنظام سياسى و تشكيل حكومت اسلامى نام برده باشد و در عين حال قابل تأسى بشمارد.
يك علت آن مى‏تواند اين تصور باشد كه سيدالشهدا(ع) چگونه مى‏شود براى برپايىحكومت حق حركت كرده باشد در حالى كه به سرانجام شهادت خود و يارانش در اينحركت آگاه است. لذا برخى نويسندگان كه نتوانستند ميان اين دو امر را وفق دهند، در ادلّهآگاهى امام(ع) به سرنوشت حركت خدشه و آن را انكار كردند.
در اين ميان، فقيه مجاهد و يگانه دوران و افتخار جهان اسلام، حضرت آيةالله العظمىامام‏خمينى «قدس سره الشريف» علاوه بر علل و اهدافى كه ديگر بزرگان براى قيامسيدالشهدا(ع) بر شمرده‏اند، اقدام براى از ميان بردن حكومت باطل و تشكيل حكومتاسلامى را جزء آن اهداف و در راس آنها شمردند و آن را منافى علم امام (ع) به سرنوشت قيامو شهادت ندانستند. و اين ويژگى مهمى است در تحليل فقهى قيام سيدالشهدا(ع) در نگاه آنفقيه والامقام كه آن را از ديگر تحليل‏ها متمايز و بازتاب اقدام حضرت(ع) در فقه سياسىامام«قده» را برجسته مى‏سازد.
چارچوب تحليل فقهى سياسى حضرت امام‏خمينى مبتنى بر چهار محور و عنصراساسى است و بررسى ديدگاه ايشان نيز بر اساس همين چهار اصل شكل مى‏گيرد. و بر هميناساس مى‏توان به ارزيابى و نقد ديدگاههايى كه گذشت پرداخت. اين چهار اصل عبارتند از:
1. حركت سيدالشهدا(ع) يك حركت كاملاً سياسى و حساب شده در جهت برپايىحكومت اسلامى و به عنوان اداى يك تكليف بود.
2. آگاهى امام(ع) به شهادت، مانع اين حركت نبود. يعنى سيدالشهدا(ع) در عين علم به شهادت خود و سرنوشت قيام، به انگيزه يادشده حركت كرد.
3. مصالح عاليه و پراهميت اسلام در هيچ شرايطى ناديده گرفته نمى‏شود و عسر و حرج وضرر، موجب رفع تكليف نمى‏گردد. خسارت و ضرر جانى را نيز بايد براى چنين امورىپذيرفت و اين يك تكليف شرعى است.
4. اين قيام و اقدام سيدالشهدا(ع) كاملاً قابل تأسى و به عنوان يك الگو، براى هميشه وبراى همه مسلمانان است.
اين چهار اصل نيازمند شرح و بررسى بر اساس گفته‏ها و نوشته‏هاى ايشان و برخىمستندات حديثى و تاريخى است كه در پى مى‏آيد و شرح و تفصيل بيشتر آن به ويژهبازخوانى مبسوط مستندات، خارج از محدوده اين مقاله است.
1. قيام براى تشكيل حكومت
حضرت امام‏خمينى به مناسبت برپايى جشنهاى شوم 2500 ساله رژيم پهلوى، در تاريخ6/3/50 در نجف اشرف سخنرانى مهمى ايراد فرمود كه در پايان آن، ضمن اشاره بهمسؤوليت علما و لزوم تأسى به سيدالشهدا(ع) افزود:
«او مسلم بن‏عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت؛ تا حكومت اسلامى تشكيل دهد واين حكومت فاسد را از بين ببرد.»
[44]
اشاره امام از جمله به نامه‏اى است كه سيدالشهدا(ع) توسط مسلم بن‏عقيل خطاب به مردمكوفه به اين مضمون نوشت:
«به عموم مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعيد آخرين نفراتى بودند كه نامه‏هاى دعوت شما راآوردند. همه حرفهاى شما را فهميدم. حرف شما اين است كه امام نداريم، تو بيا كه شايدخداوند به واسطه تو ما را بر هدايت و حق مجتمع سازد. من پسرعمويم را با اين مأموريت كهوضعيت شما را برايم بنويسد به سوى شما فرستادم. اگر برايم نوشت كه رفتار و عمل شما نيزمطابق مضامين نامه‏هايتان است، به زودى خواهم آمد. به جانم سوگند كه آن كس مى‏تواندامام و رهبر باشد كه عمل‏كننده به قرآن، عدالت‏پيشه و ملتزم به حق باشد و جانش را در گروخواست الهى گذارد. والسلام.
[45]»
سيدالشهدا(ع) هنگامى كه با سپاهيان حر بن‏يزيد روبه‏رو شد ضمن سخنانى خطاب بهسپاهيان كوفه، به همين نامه‏ها و مضمون آنها اشاره فرمود. به نوشته شيخ مفيد، امامحسين(ع) هنگام ظهر به حجاج بن‏مسروق، دستور داد اذان بگويد. پس از اذان، حضرت(ع)با عبايى بر دوش و نعلين به‏پا، از خيمه بيرون آمد، حمد و ستايش خداوند را به جاى آورد، آنگاه خطاب به ياران حرّ كه براى اقتداى به حضرت(ع) آماده شده بودند فرمود:
«اى مردم! من به سراغ شما نيامدم تا اينكه نامه‏هاى شما به من رسيد و پيكهايتان در رسيدكه«به سوى ما بيا، چرا كه ما را امامى نيست؛ شايد خداوند ما را به واسطه تو بر هدايت و حقگرد آورد». پس اگر شما همچنان بر دعوت خود هستيد كه خوب، من آمده‏ام. پس عهد وپيمانى اطمينان‏بخش به من دهيد. و اگر چنين نمى‏كنيد و نسبت به آمدنم ناراحتيد، از شماروى‏گردان شده و به همان جايى كه از آن آمده‏ام برمى‏گردم».
[46]
به عنوان نمونه مى‏توان از نامه‏اى ياد كرد كه سران كوفه پس از خبر مرگ معاويه و به دنباليك گردهمايى در خانه سليمان بن‏صرد خزاعى، به حضرت(ع) نوشتند. محمد بن‏بشرهمدانى، جريان را اين گونه بازگو مى‏كند كه ما در خانه سليمان بن‏صرد گرد هم آمديم.سليمان سخنرانى كرد و گفت: معاويه به هلاكت رسيده است و حسين(ع) از بيعت با بنى‏اميهامتناع جسته و به سوى مكه رفته است، و شماها شيعه او و شيعه پدرش مى‏باشيد. اگرمى‏دانيد كه او را يارى مى‏كنيد و با دشمنش مى‏جنگيد به او نامه بنويسيد و اگر از سستى وشكست نگران هستيد حضرت را فريب ندهيد. جمعيت گفتند: نه، با دشمنش مى‏جنگيم وخودمان را به خاطرش فدا مى‏كنيم. اين بود كه سليمان گفت: پس برايش نامه بنويسيد.
متن اين نامه كه توسط دو نفر پيك به نامهاى عبداللَّه بن‏سبع همدانى و عبداللَّه بن‏والتميمى با شتاب زياد براى حضرت(ع) فرستاده شد و آن دو، در بيستم ماه رمضان در مكهتقديم امام(ع) كردند، چنين است:
«بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم. للحسين بن‏على، من سليمان بن‏صرد، و المسيّب بن‏نجبة، و رفاعةبن‏شدّاد، و حبيب بن‏مُظاهر، و شيعته من المؤمنين و المسلمين من اهل الكوفة. سلام عليك.فانّا نحمد اليك اللَّه الذى لا اله الاّ هو. امّا بعد: فالحمد للَّه الذى قصم عدوّك الجبّار العنيد الذىانتزى على هذه الاُمّة فابتزّها، و غصبها فيئها، و تأمّر عليها بغير رضىً منها، ثم قتل خيارها، واستبقى شرارها، و جعل مال اللَّه دولة بين جبابرتها و أغنيائها، فبعداً له كما بَعُدَت ثمود. انّهليس علينا امام، فأقبل لعلّ اللَّه أن يجمعنا بك على الحق، و النعمان بن‏بشير فى قصر الامارةلسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه الى عيد، و لو قد بلغنا انّك قد اقبلت الينا أخرجناهحتّى نلحقه بالشام؛ ان‏شاءاللَّه. والسلام عليك و رحمةاللَّه».
[47]
مضمون نامه كه به عنوان شيعيان حضرت(ع) نگاشته شده و نام چهار نفر از سران ايناجتماع، يعنى سليمان بن‏صرد و مسيّب بن‏نجبه و رفاعة بن‏شدّاد و حبيب بن‏مظاهر نيز در آنبرده شده، اين است كه ما خداى را سپاسگزاريم كه معاويه، آن دشمن ستمكار و كينه‏توز تو راكه به ناحق برگرده اين امت سوار شد و اموال آن را به چپاول برد و خوبان را كشته و بدان راميدان داد، نابود ساخت. ما اينك امامى نداريم. به سوى ما بيا كه شايد خداوند ما را گرد حق آورد. و نعمان بن‏بشير در دارالاماره است و ما را با او كارى نيست و اعتنايى به او نداريم، و اگربه ما خبر برسد كه به سوى ما حركت كرده‏اى او را از شهر بيرون خواهيم كرد تا به شام،ملحقش سازيم.
امام‏خمينى(قده) ديدگاه يادشده را سالها پس از آن نيز، به مناسبت پيام نوروزى سال 67،مورد تأكيد قرار داد:
«سيدالشهدا سلام‏اللَّه عليه، تمام حيثيت خودش، جان خودش را و بچه‏هايش را، همه چيز را[داد.] در صورتى كه مى‏دانست قضيه اين طور مى‏شود. كسى كه فرمايشات ايشان را از وقتىكه از مدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند و از مكه آمدند بيرون، حرفهاى ايشان را مى‏شنودهمه را، مى‏بيند كه ايشان متوجه بوده است كه چه دارد مى‏كند. اين جور نبود كه آمده استببيند كه [چه مى‏شود.] بلكه آمده بود حكومت هم مى‏خواست بگيرد، اصلاً براى اين معناآمده بود و اين يك فخرى است و آنهايى كه خيال مى‏كنند كه حضرت سيدالشهدا براىحكومت نيامده، خير، اينها براى حكومت آمدند، براى اينكه بايد حكومت دست مثلسيدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهدا هستند باشد.»
[48]
اين همان حقيقت است كه سيدالشهدا(ع) در نخستين برخورد با دستگاه بنى‏اميه پس ازمرگ معاويه، آنگاه كه هنوز در مدينه بود و مواجه با درخواست وليد بن‏عقبه، حاكم مدينه،مبنى بر بيعت با يزيد بن‏معاويه شد، بر آن تأكيد ورزيد و با تصريح به شايستگى خويش براىخلافت و امامت و عدم شايستگى كسى چون يزيد براى اين منصب، از بيعت با او سر باز زد.و نيازى به بازگويى آن نيست.
[49]
از طرف ديگر، خود حضرت(ع) پس از مرگ معاويه، نامه‏اى را با يك متن، به صورتىمخفيانه و در حالى كه عبيداللَّه بن‏زياد حاكم بصره بود، براى جمعى از سران و بزرگان بصرهكه نام برخى از آنان در تاريخ آمده است نوشت، و در اين نامه ضمن يادكرد از شخصيتپيامبر(ص) و جايگاه اهل بيت(ع) به عنوانِ وارثان و اوصياى آن حضرت(ص) و به عنوانسزاوارترين افراد براى جانشينى حضرت(ص) يادآور شد كه ديگران اين حق را گرفتند و مابه خاطر پرهيز از اختلاف، دم فرو بستيم در حالى كه مى‏دانيم از ديگران سزاوارتريم. آنگاهدر بيان انگيزه ارسال نامه و پيك، ابراز مى‏داشت كه هدفش دعوت به كتاب خدا و سنتپيامبر(ص) است، چرا كه سنت پيامبر(ص) از ميان رفته و بدعت، رونق گرفته است. و درپايان اشاره فرمود: كه اگر سخن مرا بشنويد و امر مرا اطاعت كنيد شما را به راه رشد هدايتخواهم كرد.
[50]
امام‏خمينى در همان سخنرانى، همين تحليل را نسبت به حركت تمام انبيا و اوليا
صلوات‏اللَّه‏عليهم قائل است:
«زندگى سيدالشهدا، زندگى حضرت صاحب سلام‏اللَّه عليه،زندگى همه انبياء عالم، همه انبياء از اول، از آدم تا حالاهمه‏شان اين معنا بوده است كه در مقابل جور، حكومت عدل رامى‏خواستند درست كنند.»
[51]
حضرت امام(قده) به روشنى اين سخن را كه سيدالشهدا(ع)در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود و لذا چاره‏اى جز تندادن‏به آن را نداشت رد كرده و تصريح مى‏كند كه حضرت(ع) از
ابتدا با آگاهى و اختيار كامل، حركت را به عنوان اداى يك تكليف شروع كرد:
«امام حسين(ع) نيروى چندانى نداشت و قيام كرد. او هم اگر نعوذباللَّه تنبل بود، مى‏توانستبنشيند و بگويد تكليف شرعى من نيست كه قيام كنم. دربار اموى خيلى خوشحال مى‏شد كهسيدالشهدا بنشيند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوارباشند.»
[52]
«سيدالشهدا(ع) به تكليف شرعى الهى مى‏خواست عمل بكند. غلبه بكند، تكليف شرعيشرا عمل كرده، مغلوب هم بشود، تكليف شرعيش را عمل كرده، قضيه تكليف است.»
[53]
آنچه حضرت سيدالشهدا(ع) در پاسخ برخى افراد، از جمله برادرش محمد بن‏حنيفه كهخواهان تجديدنظر در رفتن به عراق بودند، بيان فرمود بيان سربسته‏اى از همينتكليف‏گرايى امام(ع) است كه مى‏تواند گوياى اين نكته نيز باشد كه استدلالهاى حضرت درضرورت اين حركت و تبيين موقعيّت و فضاى پيش‏آمده، نمى‏توانست آنان را قانع سازد وآنان براساس ملاكهايى كه به تحليل و ارزيابى حركت حضرت(ع) مى‏پرداختند، آن را منطقىنمى‏يافتند. بيان سربسته كه ظاهرى جز تعبّد به يك دستور نبوى(ص) ندارد اين بود كهحركت كن، چرا كه خداوند خواسته است تو را كشته ببيند. خانواده و زنان را نيز به اسارتببيند. سيد بن‏طاووس، به نقل از امام صادق(ع)، آورده است در شبى كه سيدالشهدا(ع) صبحآن، بناى خروج از مكه را داشت، محمد بن‏حنفيه به حضور حضرت(ع) رسيد و گفت:
سابقه خيانت اهل كوفه نسبت به پدر و برادرت را آگاهى، و من مى‏ترسم كه وضعيت تونيز همانند آنها شود. اگر موافق باشى كه بمانى، تو عزيزترين و محفوظترين شخص درحرم‏مى‏باشى.
حضرت(ع) فرمود: اى برادر! ترسيدم كه يزيد بن‏معاويه مرا در حرم ناگهان و بى‏خبربكشد و من كسى باشم كه حرمت اين خانه به خاطر او شكسته شود.
محمد بن‏حنفيه گفت: اگر از اين امر نگرانى، به يمن يا برخى نقاط صحرا برو. تو در آنجامحفوظترين افراد هستى و دست هيچ كس به تو نخواهد رسيد.
حضرت(ع) فرمود: در آنچه گفتى تأمل مى‏كنم. و به هنگام سحر، حسين(ع) حركت كرد.خبر به محمد بن‏حنفيه رسيد. خدمت حضرت(ع) آمد و زمام ناقه او را گرفت و گفت: اىبرادر! آيا وعده ندادى كه نسبت به درخواست من تأمل كنى.
فرمود: آرى.
گفت: پس چه چيز باعث خروج شتابان شما شد؟
حضرت(ع) فرمود:
«أتانى رسول‏اللَّه(ص) بعد ما فارقتك، فقال: يا حسين! أخرج فانّ اللَّه قد شاء أن يراك قتيلاً».
بعد از اينكه از تو جدا شدم رسول خدا(ص) به خوابم آمد و فرمود: اى حسين! حركتكن، چرا كه خداوند خواسته است كه تو را كشته ببيند.
محمد بن‏حنفيه گفت: انّا للَّه و انّا إليه راجِعُونَ. پس معناى به همراه بردن اين بانوانچيست؛ در حالى كه شما با اين وضعيت مى‏روى؟!
سيدالشهدا(ع) دنباله سخن پيامبر(ص) را نقل كرد كه فرمود:
«انّ اللَّه قد شاء أن يراهنّ سبايا».
خداوند خواسته است كه آنان را اسير ببيند.
بعد با محمد بن‏حنفيه خداحافظى كرد و رفت.
[54]
چنان كه امام(ع) در مقابل تقاضاى عبداللَّه بن‏عباس و عبداللَّه بن‏زبير، مبنى بر خوددارى ازحركت به سوى عراق، به گونه‏اى سربسته‏تر فرمود:
«ان رسول اللَّه(ص) قد أمرنى بأمرٍ و أنا ماضٍ فيه»
[55].
رسول خدا(ص) به من فرمانى داده است و من آن را اجرا مى‏كنم.
بنا براين شواهد تاريخى به اندازه‏اى هست كه اصل حركت امام(ع) براى تشكيلحكومت اسلامى به رهبرى خويش را ثابت كند و اين گونه نبود كه امام ناخواسته در شرايطىتحميلى قرار گرفته باشد و چاره‏اى نبيند جز كشته شدن يا اسارت. امام (ع) مى‏توانست درهمان مدينه بماند و با پذيرش خواست حكومت شام، در چنين شرايطى قرار نگيرد. و نيزقابل هضم نبودن حركت امام (ع) براى كسانى چون محمد بن حنفيه و بيان سربسته و تعبدآميز علت حركت امام(ع) براى كسانى چون محمد بن‏حنفيه و بيان سربسته و تعبدآميزعلت حركت، دليل خصوصى بودن آن نمى‏شود.
2. آگاهى به شهادت و حركت براى حكومت
امام‏خمينى انگيزه قيام را تلاش براى برپايى نظام و حكومت عدل مى‏داند و در عين حالاز نقطه‏نظر كلامى و حتى برحسب ملاكهاى عادى و شرايط موجود معتقد است، امامحسين(ع) سرانجام كار را به خوبى مى‏دانست. و اين واقعيتى است كه برخى نويسندگاننتوانستند آن را هضم كنند، «فضلّوا و اضلّوا». امام راحل«قده» بيش از نيم قرن پيش مى‏نويسد:
«در خبر شهادت حضرت سيدالشهدا(ع) وارد است كه حضرت رسول(ص) را در خواب ديد،حضرت فرمود به آن مظلوم كه از براى تو درجه‏اى است در بهشت، نمى‏رسى به آن مگر بهشهادت.»
[56]
سالها پس از آن نيز همين حقيقت را بازگو فرمود:
«حضرت سيدالشهدا(ع) به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حكومتجائر چه بايد كرد. با اينكه از اول مى‏دانست كه در اين راه كه مى‏رود، راهى است كه بايد همهاصحاب خودش و خانواده خودش را فدا كند و اين عزيزان اسلام را براى اسلام قربانى كند، لكنعاقبتش را هم مى‏دانست.»
[57]
اشاره امام به جز بسيارى شواهد و قراين ديگر، از جمله مى‏تواند ناظر به اين جملاتسيدالشهدا(ع) هنگام اعزام مسلم(ع) باشد كه به او فرمود:
«انّى موجّهك الى اهل الكوفة و سيقضى اللَّه من امرك ما يحب و يرضى. و أرجو ان اكون أنا و انتفى درجة الشهداء فامض ببركة اللَّه و عونه ...؛
[58]
من تو را به سوى اهل كوفه مى‏فرستم و خداوند نسبت به اين كار تو آنچه را دوست بدارد وبپسندد به انجام خواهد رساند. و اميدوارم من و تو در جايگاه شهداء باشيم. پس به اميد خدا وكمك او حركت كن ...».
ملاحظه مى‏شود كه امام(ع) همزمان با اعزام حضرت مسلم(ع) براى پى‏گيرى اين حركتسياسى و برپايى حكومت عدل، براى خود و جناب مسلم(ع) آرزوى شهادت مى‏كند.
آنچه در موضوع قبل در خصوص پاسخ به محمد بن‏حنفيه آورديم نيز شاهدى گوياست.خوابى را نيز كه حضرت(ع) در مدينه، در كنار قبر جدش(ص) هنگام تصميم بر خروج ازمدينه، ديد نيز بر همين حقيقت گواهى مى‏دهد
[59].
نمونه ديگر آن، پاسخى است كه در مسير حركت به عراق، به يكى از افراد داد كه از سر دلسوزى و خيرخواهى از علت آمدن حضرت(ع) به آن سرزمين دشوار و بدون نيرو وامكانات كافى پرسيده بود. اين شخص مى‏گويد: وقتى فهميدم خيمه‏هاى برپا شده، از آنِحسين(ع) است، به خدمت او رسيدم؛ ديدم بزرگوارى است كه مشغول خواندن قرآن استو قطرات اشك بر گونه‏ها و محاسنش جارى است. گفتم: پدر و مادرم فدايت باد اى پسررسول خدا(ص)! چه چيز موجب آمدن شما به اين سرزمين و بيابانى كه كسى در آن نيستشد؟ فرمود:
«هذه كتب أهل الكوفة الىّ و لا أراهم الاّ قاتلى، فاذا فعلوا ذلك لم يَدَعُوا للَّه حرمة الاّ انتهكوهافيسلّط اللَّه عليهم من يذلّهم حتى يكونوا أذلّ من فرم الأمة».
[60]
سيدالشهدا(ع)، هم اشاره به نامه‏هاى مردم كوفه مى‏كند و هم در عين حال آنان را قاتلخويش معرّفى مى‏كند. و اضافه مى‏كند كه وقتى آنان مرتكب اين كار شدند ديگر هيچ حرمتالهى نخواهد بود مگر اينكه آن را هتك خواهند كرد و خداوند نيز كسى را بر آنان مسلّطخواهد ساخت كه چنان خوارشان كند كه خوارتر از كهنه حيض شوند!
شاهد ديگر، روايتى است كه مرحوم سيد بن‏طاووس با سندى متصل از محمد بن‏عمرنقل مى‏كند. او مى‏گويد پدرم عمر بن‏على بن‏ابى‏طالب(ع) براى دايى‏هايم، آل عقيل، نقلمى‏كرد هنگامى كه برادرم حسين(ع) در مدينه، از بيعت با يزيد امتناع كرد، به ديدار او رفتم وديدم تنهاست. به او گفتم: فدايت شوم؛ اى ابا عبداللَّه! برادرت ابا محمد حسن(ع) ازپدرش(ع) براى من گفت.
ولى گريه‏ام گرفت و ناله‏ام بلند شد.
حسين(ع) مرا در بر گرفت و فرمود: به تو گفت كه من كشته مى‏شوم؟ گفتم: دور از جانشما اى پسر رسول خدا! فرمود: به حق پدرت از تو مى‏پرسم: آيا كشته شدن من را به تو خبرداد؟ گفتم: آرى، اگر دست بيعت ندهى. حسين(ع) فرمود:
«حدّثنى أبى أن رسول اللَّه(ص) أخبره بقتله و قتلى، و أنّ تربتى تكون بقرب تربته، فتظنّ انّكعلمتَ ما لم أعلمه، و أنّه لا اُعطى‏ الدنيّة من نفسى أبداً، و لتلقينّ فاطمةُ أباها شاكيةً ما لقيتْذريّتها من امّته، و لا يدخل الجنّة أحدٌ آذاها فى ذرّيّتها.»
[61]
مفاد سخن حضرت(ع) اين است كه پدرم براى من نقل كرد كه رسول‏خدا(ص) او را ازكشته شدن خود و من آگاه كرده است، و اينكه تربت من نزديك تربت پدرم خواهد بود. توگمان مى‏كنى چيزى را مى‏دانى كه من نمى‏دانم! من هرگز خودم را دچار پستى نخواهم كرد. و فاطمه پدرش را در حالى ملاقات خواهد كرد كه از دست امت او،به خاطر رفتارى كه با فرزندانش داشته شكايت خواهد نمود. وكسى كه به خاطر رفتار نامناسب با فرزندان فاطمه(س) او رابيازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد.
در نامه‏اى كه حضرت به بنى‏هاشم نيز نوشت و پيشتر در نقدسخن مرحوم طبرسى آورديم نيز تأكيد فرمود كه هر يك ازشماها به من ملحق شود شهيد مى‏گردد.
[62]
در اين زمينه شواهد و ادله بسيارى وجود دارد كه به همين اندك بسنده مى‏شود.
امام‏خمينى در جايى ديگر به اين نكته توجه مى‏دهد كه به حسب معمول نيز امكان مقابلهنيروى محدود امام(ع) در مقابل دشمن وجود نداشت:
«در عين حالى كه به حسب قواعد معلوم بود كه يك عدد اين قدرى، نمى‏تواند با آن عده‏اى كهآنها دارند، مقابله كند؛ لكن تكليف‏بود.»
[63]
اين تكليف‏گرايى را به خوبى مى‏توان در وصيتى كه حضرت(ع) پس از تصميم بر خروجاز مدينه براى برادرش محمدبن حنفيه نوشت ملاحظه كرد. تكليفى كه كمى امكانات و نيرونمى‏تواند خللى در انجام آن براى حضرت(ع) ايجاد كند. مفاد اين وصيت‏نامه پس از گواهىبه توحيد و رسالت و قيامت اين است كه من از سر مفسده‏جويى و دنياطلبى و هواخواهى وستم، از اين شهر بيرون نرفتم بلكه به انگيزه اصلاح امت و امر به معروف و نهى از منكر وحركت در چارچوب مسير پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) است. هر كس مرا در چارچوبحق بپذيرد قدم در راه خدا گذاشته است و هر كس نيز دست ردّ به سينه من زند، من صبر ومقاومت مى‏كنم تا خداوند ميان من و مردم داورى كند.
[64]
سيدالشهدا(ع) در سخنان خويش در روز عاشورا و پيش از آغاز درگيرى نيز به همينتكليف‏گرايى و عمل نكردن بر اساس تعداد نيرو اشاره مى‏فرمايد. ايشان پس از پاسخ قاطعخويش مبنى بر اينكه كشته شدن را بر ذلت، و درافتادن به خاك و خون را بر اطاعت از افرادپست ترجيح مى‏دهد مى‏افزايد:
«ألا قد أعذرتُ و أنذرتُ، ألا إنّى‏ زاحفٌ بهذه الأسرة على قلّة العتاد، و خذلة الأصحاب؛
[65]
آگاه باشيد كه من حجت تمام كردم و انذار نمودم. آگاه باشيد كه من به همراه همين خانواده، درعين كمى نيرو و بى‏وفايى ياران، جهاد خواهم كرد». بنابراين در نگاه حضرت امام‏خمينى، سيدالشهدا(ع) به سرنوشت حركت خويش كاملاًآگاه بود و اين علاوه بر آگاهى پيشين، وضعيت و شرايط حاكم بر حركت حضرت نيز گوياىآن بود. ولى اين حقيقت منافاتى با اين واقعيت ندارد كه حضرت در كنار اهداف ديگر براىتشكيل حكومت حق، حركت و قيام كرده باشد چرا كه حكومت حق و زوال حكومت باطلآن قدر در نگاه امام(ع) اهميت دارد كه وظيفه حفظ جان نمى‏تواند مانعى در مقابل آن به شماررود و اين لزوماً مبتنى بر اطمينان به دستيابى به تشكيل عملى حكومت در همان برهه نيست،چرا كه اولاً دستاوردهاى حركت امام (ع) منحصر به برپايى بالفعل حكومت حق نيست، وثانياً هدف بسيار بزرگى چون از ميان بردن حكومت باطل و برپايى حكومت حق، آن اندازهاهميت دارد كه كسانى چون امام‏حسين(ع) و اصحاب وى در مسير آن مجاهدت و فداكارىكنند تا هر چند در آينده زمينه تحقق آن فراهم آيد.

پي‌نوشت‌ها:
 

[44]. صحيفه نور، ج‏1، ص‏174.
[45]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 262، و ارشاد مفيد، ص 204.
[46]. الارشاد، ص‏224. و نيز بحارالانوار، ج‏44، ص‏376.
[47]. الفتوح، ج‏5، ص‏33، و نيز: اعيان الشيعه، ج‏1، ص‏589.
[48]. صحيفه نور، ج‏20، ص‏190.
[49]. نك: بحارالانوار، ج 44، ص 325، و نيز الفتوح، ج 5، ص 14.
[50]. تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏280 و اعيان الشيعه، ج‏1، ص‏590 و نيز بحارالانوار، ج‏44، ص‏340.
[51]. صحيفه نور، ج‏20، ص‏191.
[52]. همان، ج‏1، ص‏174.
[53]. همان، ج‏4، ص‏16.
[54]. بحارالانوار، ج‏44، ص‏364. و أعيان الشيعه، ج‏1، ص‏593.
[55]. همان.
[56]. چهل حديث، ص‏242. براى آگاهى از حديث نك: بحارالانوار، ج‏44، ص‏313. و نيز: ص‏328.
[57]. صحيفه نور، ج‏17، ص‏58.
[58]. مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏196.
[59]. از جمله نگاه كن: بحارالانوار، ج‏44، ص‏313 و 328. و الفتوح، ج‏5، ص‏20 و نيز: موسوعةكلمات الامام الحسين(ع)، ص‏286.
[60]. تاريخ ابن عساكر، (ترجمة الامام الحسين(ع))، ص‏211. نزديك به همين نقل: العوالم، ج‏17،ص‏218.
[61]. اللهوف، ص‏12. و نيز موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 291.
[62]. نك: موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 296.
[63]. صحيفه نور، ج‏4، ص‏15.
[64]. نك: بحارالانوار، ج‏44، ص‏329.
[65]. همان، ج‏45، ص‏9. در نقل ديگر، اين جمله با كمى اختلاف در تعبير آمده است: «ألا و انّى زاحفبهذه الأسرة على قلة العدد و كثرة العدوّ و خذلة الناصر».
 

منبع: فصلنامه حکومت اسلامی شماره 27